زندگی مانند آسمان، گاهی آفتابی و گاهی ابری است. در یکی از همین روزها پدرم را از دست دادم.
زندگی مانند آسمان است؛ گاهی آفتابی است (همراه با خوشی و شادی است) و گاهی ابری می باشد (همراه با غم و ناراحتی است). در یکی از همین روزهای زندگی، پدرم مرد (فوت کرد).
از آن پس، بخشی از وظایف پدر، به عهده ی من گذاشته شد؛ ناگزیر، نان آور خانه و یاور مادر شدم.
از آن به بعد، قسمتی از کارها و مسئولیت های پدر را من پذیرفته بودم، به ناچار برای گذران زندگی خانواده ام کار می کردم و کمک مادرم شدم.
چرخ زندگی را گرداندم.
کنایه از زندگی را با تلاش اداره می کردم.
مردم کوچه و بازار آموزگارم و طبیعت، کتابم شد؛ تمام تلاشم، جُست و جوی رازِ آفرینش و رسیدن به جایگاه ارجمند انسانی شد.
از برخورد با مردم کوچه و بازار، درس زندگی را یاد گرفتم و طبیعت زیبای خداوند مانند کتابی بود که من به وسیله ی آن، خدا را می شناختم. من تلاش می کردم که به راز شگفت آفرینش و مقام گرانقدر و شایسته ی انسانیّت برسم.
همه چیز را همگان می دانند و همگان، هنوز از مادر زاده نشده اند.
هر شخصی پاسخ پرسشی را می داند، بنابراین مجموع علم ها و دانش ها را انسان ها می دانند، امّا هنوز خیلی ها از مادر به دنیا پس پرسش های بسیاری مانده اند که باید در آینده به آنها پاسخ داده شود.